قدم بزن
بیا به لحظه های من دقایقی قدم بزن
بیا و سرنوشتمو کنار خود رقم بزن
منم که نقشی از تورا به قاب دل کشیده ام
بیا وحرف قلبتو به متن آن قلم بزن
ببین که درد دوریت به انزوا رسانده ام
بیا و نقب تازه ای به غار غربتم بزن
ببین اجاق سینه ام چگونه سرد و ساکته
به کوره دلم بیابه هر نفس تو دم بزن
ز رنج فاصله نگو , توانم این فراق نیست
نکن گلایه و نمک به زخم من تو کم بزن
همیشه شوق دیدنت شکوه با تو بودنه
بیا و تیشه ها چنان به ریشه های غم بزن
ز هر تپش که مرغ دل به نیت پریدنه
تو نقشه ی فرارشو از این قفس بهم بزن
به وعده حضورر تو صبا نشسته در رهت
وفا کن و به کوچه های شعر من قدم بزن