من از این دردهای بی درمان …
من از این بغض های بی حاصل
من از این ابرهای بی باران
من از این زندگی دلم خون است
خسته ام از نفاق بی پایان
هر کسی در پی خدایی نو
هر خدایی شکافی از عرفان
قصه ی باید و نباید ها
برده ای زیر لایه ی انسان
از کریمی که با خطایی خرد
رانده ما را به قعر این زندان
از شرابی که خوردنش جرم است
نزد وعاظ مست با ایمان …!!!
گندم آن جا حرام و می اینجا
آه از دست ایزد منان
با چه جرمی به خاک افتادست
زلف پر پیچ پیر تاکستان
کاخ مولود خاک بی حاصل
باغ درگیر انتقام خزان
جهل کرمی که ریشه را سوزاند
علم سروی خمیده در طوفان
خون دل خوردن و صبوری آه …
سینه آماج کینه ی پستان
از درختی که میوه اش سمی ست
شیره ی غم مکیدن از پستان
____________
____________
____________
تلخکامی به شعر پهلو زد
دفترت را ببند شاعر جان …
#محسن_مرادی_مصطفالو
شاعر محسن مرادی مصطفالو
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو