⏰ ⏰ ⏰
دانی زِچه آونگ چنین در تب و تاب است؟!
هر ثانیه گوید که هَلا ، وقت شتاب است
⏰
همچون نخِ کوتاهِ دلِ شمعِ شب است عمر
آمال بشر دور و دراز همچو طناب است
⏰
می سوزد و می ماند از آن نم نمِ اشکی
یا قطعه عکسی که در آن ثانیه قاب است
⏰
از عیشِ بهاران چو هَزاران مشو سرمست
فردای خزان فصلِ زمستان و عِقاب است
⏰
جامی که تلنگُر شِکَنَد شوکت آنرا
بر آن نشود تکیه ، ثباتش چو حباب است
⏰
می ترسم از این وسوسه و سرخیِ سیبش
هرلذت عجین با دوسه جین رنج وعذاب است
⏰
از شیون و اشکی نشود شعله دلش سرد
پیمانه چو لبریز شود ، اشکِ کباب است
⏰
از وعدِهِ فردا ، سرِ خرمن نگرانم
دستم نرسد دامنِ فردا ، که سراب است
⏰
دلداده و افسونِ عروسش نشو جانا
این هرزه چوطاووسِ دو صد رنگ ولعاب است
⏰
هر دم به لباسی دگر این روبهِ مکّار
گه پرده دری کرد و گهی پشتِ نِقاب است
⏰
این کُهنِگیِ شعرِ مرا خُرده مگیرید
محببوس دلم بوده که چون کهنه شراب است
⏰
عمری پِیِ صیادم از این تن بِرهانَد
چون شمعِ دلم بی مددِ شعله مذاب است
⏰
ای قافله چون میگذری توشه بیاندوز
فردا که به منزل برسی خربزه آب است
⏰
از بادیِهِ شب زده ، [طوفان] گذری کن
رهزن به کمین مانده ولی قافله خواب است
شاعر محرم اکبری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو