من يادگار پاكي خون سياوشم
تير و كمان زه شده در دست آرشم
تير و كمان زه شده در دست آرشم
ميراث از حماسه ي رستم گرفته ام
بار امانتي ست كه بر دوش مي كشم
موجم كه روي صخره ها سرسخت گشته ام
چون رود در خروشم و چون شعله سركشم
سر خم نكرده ام به حقارت ، از آن كه من
سردار جاويد سپاه رزم كوروشم
دلخوش نباش به خاموشي و سكوت من
خاكسترم، نه سرد، نهفته در آتشم
اين آخرين نصيحت من را به جان شنو
تير خلاصت مي شوم گر تيغ بركشم
شاعر محبوبه منوچهري
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو