قوم تزویر و ریاکار رسیدند رفیق
همه شان صورتک عشق و امیدند رفیق
همه شان صورتک عشق و امیدند رفیق
عشق در معرکه ی وسوسه کردند حراج
شهر را با دو سه تا وعده خریدند رفیق
این همه عربده ها ، قهقهه ها ، میگوید
گرگها همره کفتار پلیدند رفیق
شب سوارند ، به فرماندهی تاج سیاه
که به کشتار غزلهای سپیدند رفیق
خنجر جهل کشیدند رگ تار زدند
ناله از حنجره ی نای بریدند رفیق
غنچه ها در پی آتش زدن باغ به سوگ
پیرهن را وسط کوچه دریدند رفیق
لب به سوغاتی مسموم ز همسایه نزن
هرزه هایی که به این خانه خزیدند رفیق
عقد کردند تورا در شب زندانی من
بوسه ی کال ز لب های تو چیدند رفیق
پیله کردند که پروانه بماند در حبس
عنکبوتان که فقط دام تنیدند رفیق
ما خجالت زده ی کوچ کبوترهاییم
که به اجبار از این دشت پریدند رفیق
مرگ بر جنگ و دستان به آلوده ی خون
که به آزادی ما تیغ کشیدند رفیق
یزد ۲۷آبان۹۶
شاعر مجید مبلّغ ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو