فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

مجید مبلّغ ناصری – مرگ برجنگ…

‍ قوم تزویر و ریاکار رسیدند رفیق
همه شان صورتک عشق و امیدند رفیق

عشق در معرکه ی وسوسه کردند حراج
شهر را با دو سه تا وعده خریدند رفیق

این همه عربده ها ، قهقهه ها ، میگوید
گرگها همره کفتار پلیدند رفیق

شب سوارند ،  به فرماندهی  تاج سیاه
که به کشتار غزلهای  سپیدند رفیق

خنجر جهل کشیدند رگ تار زدند
ناله از حنجره ی نای  بریدند رفیق

غنچه ها در پی آتش زدن باغ به سوگ
پیرهن را وسط کوچه دریدند رفیق

لب به سوغاتی مسموم ز همسایه نزن
هرزه هایی که به این خانه خزیدند رفیق

عقد کردند تورا در شب زندانی من
بوسه ی کال ز لب های تو چیدند رفیق

پیله کردند که پروانه بماند در حبس
عنکبوتان که فقط دام تنیدند رفیق

ما خجالت زده ی  کوچ کبوترهاییم
که به اجبار از این دشت پریدند رفیق

مرگ بر جنگ و دستان به آلوده ی خون
که به آزادی ما تیغ کشیدند رفیق

یزد ۲۷آبان۹۶


شاعر مجید مبلّغ ناصری

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو