اینجا شغالان با سگان زرد داداشند
لوطی صفت های محل همدست اوباشند
وقتی قلندرها از عریان هنر مست اند
سر را ندارد فرق بتراشند ، نتراشند
در باغ آرامش که آهوهای معصومند
کفتار های هرزگی مامور کنکاشند
فتوای کدبانوست ، کشک عقل ساییدن
خاله زنک ها نیز در پخت و پز آشند
درشهر از افکار مات جهل و گمراهی
دستور آمد صورت آیینه بخراشند
تقسیم بندی کرده سهم غم به ما دادند
داروغه و شیخ و کشیش شهر بشاش اند
هر روز صبح تیره دیدم از شکاف عشق
آسوده آفت روی بذر مهر میپاشند
آدم نماهایی که با ابلیس محشورند
در جشن خون عشق ما زالوی عیاشند
پرهیز کن پروانه ی احساس من، اینها
در شب پرستی های خود استاد خفاشند
اهل غزل هم در کنار هم رکب خوردند
دست دعادر حال افسوسند و ای کاشند
دفتر که نه ، نقشی زخون، بر سینه میخواهم
در شوق پروازم قلمها را بگو باشند
11اردیبهشت96 لاهیجان
شاعر مجید مبلّغ ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو