فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 11 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

مجید مبلّغ ناصری – تهران

m.mn:
‍ تا کمر از صبح بهر لقمه ای نان تا شدن
از سر شب با غم و اندوه ، هم آوا شدن

مثل معصومیت یک روستایی غریب
گلفروش نبش میدان شقاوت ها شدن
 
زیر تیغ تلخ تحقیر و تعصب ، تنگدست
در هیاهوی میان نوع خود تنها شدن…

دردها از  پینه بر پیشانی زالو شده
مست خونخواری و بی عاری و…حاج آقا شدن

آه تهران،  نطفه ی آغوش سرد کیستی؟
از کجا آورده ای سوغات بی پروا شدن؟

چیست سهم نسل هجرت کرده ی محروم ، جز
در خیابان های وحشی شما رسوا شدن ؟

ای سراب آرزوهای جوانی ای فریب
اندکی پرهیز کن از ظاهر زیبا شدن

بوی پاییزی ندارد کوچه های سنگ تان
نیست جای  دلبری ها کردن و شیدا شدن

لاشه های گلفروش و گل شبی سرد عاقبت
درلجنزار کلانشهر شما پیدا شدن

کار و بیکاری و خون و آبرو و نان و جان…
با سه وعده سفره ی شرمندگی ، بابا شدن

تف به ذات جهل و فقر و نفت و تزویر و طمع
ننگ بر ارثیه ی آدم شدن ، حوا شدن
 
۲۱دی ۹۶گیلان


شاعر مجید مبلّغ ناصری

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو