مردی به ریشه داریست آسان نمیشودکه
هر ریش دار مرد میدان نمیشود که
هر ریش دار مرد میدان نمیشود که
زد مرغ دل به دریا یعنی بفهم دیگر
در ذات ما هراس از توفان نمیشود که
ای روزگار دست از بازی زشت بردار
آدم به سیب و گندم شیطان نمیشود که
پاسخ چگونه گویی مرگ جوانی ام را
با آیه های یآس ات ؟ جبران نمیشود که
آزادگی حریم خوشبختی است در عشق
جای قلم میان زندان نمیشود که
ای ابر تیره ی جهل بر خود نناز ، دائم
مهتاب عشق پشت ات پنهان نمیشود که
ای چشم هرزه دیدی دل را به باد دادی؟
گفتی که با نگاهی ویران نمیشود که
ننگ هوس چه پوشی از دامن زلیخا
حتی به دست یوسف کتمان نمیشود که
در عاشقی ندارد تجویز صبر سودی
بی وصل ، درد عاشق درمان نمیشود که
در خشکسالی دل دیگر دعا نخوانم
در سرزمین نفرین باران نمیشود که
۱۹دی۹۶گیلان
شاعر مجید مبلّغ ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو