نه مثل اهل تظاهر نقاب در دستم
نه قدرتی و تفنگ و خشاب در دستم
نه قدرتی و تفنگ و خشاب در دستم
در این عطشکده دائم نگاه بر ابرم
نه میرسد ز وجود تو آب در دستم
به جای مزد و ثواب خلیفه بودن من
رسیده حکم عجیب عذاب در دستم
من از قبیله ی محروم عشق و آزادی
قلم گرفتم و جام شراب در دستم
به قعر دوزخ خود هم ببر ببینی تا
نوشته های پر از اعتصاب در دستم
قناعتی به قنوتم نمیکنم زیرا
که نیست خالی و باشد کتاب در دستم
چو موج موی خروشانت از پریشانی
همیشه قوطی داروی خواب در دستم
شکست ساز دل من گسست پرده ی تار
و مانده هردوی آنها خراب در دستم
سیرجان ۲شهریور۹۶
شاعر مجید مبلّغ ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو