چادرشب ، تیرگی را بر زمین افشانده بود
تکه ای از ابر ، روی ماه را پوشانده بود
تکه ای از ابر ، روی ماه را پوشانده بود
قوی وحشی خیال از برکه در پرواز بود
تیر سرسخت خیانت قُوی را ترسانده بود
در تبانی با تبار بی وفایی ، یکطرف
موج مویش را زنی در بادها رقصانده بود
آنطرف تر مرد مبهوتی شبیه پیچکی
تکیه بر دیوار وهم ِ انزوایش مانده بود
خط خطیِ سرنوشت شوم بر پیشانی اش
آینه از بازگویی غمش درمانده بود
از میان جنگل احساس ها غیراز هوس
هیچ کس اورا کنار سفره ای ننشانده بود
آرزوهایش که بوی نیستی میداده اند
نی ، غزل ها در غم آباد جدایی خوانده بود
پیله ی پروانگی را تار میچسبد فقط
مرگ هم اورا به دلخواه خودش پیچانده بود
۱۳آذر۹۶گیلان
شاعر مجید مبلّغ ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو