کجایی دلبرم بی تو ، من از این دار می ترسم
از این خانه از این کوچه ، از این معبر از این بیراه
من از شهری که در آن نیست دلدار می ترسم
غبار غم نشسته باز روی طاق اشعارم
گمان دارم که دیگر از همین اشعار می ترسم
از آن وقتی ، از آن گاهی ، به زیر تابش ماهی
نباشیّ و شود این دردها بیدار می ترسم
نوشتن یک هنر نه یک رفیق و مونس خوب است
من از وقتی نباشد کاغذ و خودکار می ترسم
من از بعد جفای تو ، زبعد رفتنت آن شب
زِهَر لیلی بدم آمد ، دگر از یار می ترسم
قلم را وقف کس کردن ، بهایش کوری ذوق است
از این مرگی که خاموش است ، از این تکرار می ترسم
اگر چه کوهی از دردم ، زمین خوردن برایم نیست
ولی آرام میخوانم ، از این پیکار می ترسم
اگر چون شمع باشد ، علاقه ، عشق بر یاری
من از شمعی که خاموش است انگار می ترسم
همان روزی که با تو خورد ، گره عشقم به تو گفتم
از آن روزی که از من می شوی بیزار می ترسم
#مجید_علیزاده
شاعر مجید علیزاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو