هوای سخنم نیست !
من بلبلم و راه به باغ و چمنم نیست
در غربتم و جز غم خاک وطنم. نیست
از بسکه بیازرد مرا خار به گلزار
دیگر سرِ دیدار گل و یاسمنم نیست
ای چهره ی گلگون تو دیباچه ی امید
از نام تو خوشتر سخنی در دهنم نیست
از بسکه خموشی و زشورت خبری نیست
دیگر سرِ مویی هوسِ زیستنم نیست
آویخته ام بر سر گیسوی تو عمری
آنگونه که دیگر سرِ بیرون شدنم نیست
زینسان که به عشق تو به دریا زده ام دل
تدبیر به جز ساختن و سوختنم نیست
تا بود چمن بود به عالم وطن من
امروز نشانی دگر از آن چمنم نیست
شیرین لب من رفت و شدم هم غم فرهاد
بی هم سخنم ؛ طوطی شکر شکنم نیست
درباغ غزل مرغ شباهنگم و خوشخوان
زین رو سرِ همخوانی زاغ و زغنم نیست
از دشمن شعر و ادبم خون به دل افتاد
جز تیر ملامت ز حریفان به تنم نیست
من تشنه ی اهل سخنم با که توان گفت
با مردم دلمرده هوای سخنم نیست
مشتاق سخن گفتن هر نکته شناسم
زین رو به عبث میل به هر انجمنم نیست
عشق است قماری که دل از دست شفق بُرد
لیلاجم و بیمی به دل از باختنم نیست
غزل از _ مجید شفق
شاعر مجید شفق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو