نقاش پاییزی !
بگو با آتش افروزان پس از آن فتنه انگیزی
فتاد آتش ز سوز سینه ها در قصر چنگیزی
چراغ ظالمان خاموش شد از آه شبخیزان
بهار جابران را رنگ زد نقاش پاییزی
ز خاک گور کن در بیستون دستی برون آمد
فرو پاشید در چشمان گلگون گرد شبدیزی
طنین افکند بانک کاوه زیر گنبد گیتی
که کس نشنید هرگز نغمه ای بااین دلاویزی
دگر خالی شد این میدان ؛ هلاکت می کنند اینجا
اگر زین پهنه ی خونریز بی سهراب نگریزی
درفش اژدها صورت فراز کاخ ضحاکی
ز مرگت می کند آگه اگر خواهی که بستیزی
چنان در سینه ها خاموش گشته نغمه ی شادی
که تنها می توانی با سکوت غم در آمیزی
گل از گلزار اغیار است در دیده تورا خاری
که زهر از دوست خوشتر گر کند دشمن شکرریزی
شفق شام سحر خیزان ندارد روشنی از پی
غروب نابکاری بود پاداش سحر خیزی
غزل از _ مجید شفق
شاعر مجید شفق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو