نفس باز پسین !
در پشت نقاب رخ ما و تو کسی هست
همراز دلی ، هم قدمی ، همنفسی هست
روزی نفس بازپسین می رسد ای دوست
از همنفسی فیض ببر تا نفسی هست
در خلوت خود گوش به آوای درون کن
ای مرد سفر ، قافله ها را جرسی هست
ظلمتکده ی جان تو ، از کاهلی توست
خود را چو به سینا بکشانی قبسی هست
تنها نه تو دلخوش به زر اندوزی خویشی
مانند تو خرسند در این ملک بسی هست
نومید مشو دست به دامان خدا زن
کاندر پس این دغدغه فریاد رسی هست
از دیدن گلزار جهان سیر نگشتیم
تا لحظه ی مردن به دل ما هوسی هست
نور شفق از مهر بود ، کیست نداند
در پشت نقاب رخ ما و تو کسی هست
غزل از _ مجید شفق
شاعر مجید شفق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو