فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

مجید شفق – قبیله ی عشق

قبیله ی عشق !

گل شکفته ی من ، نو بهار را مانی
عروس پردگی لاله زار را مانی

دمیده از رخ تو آفتاب صبح امید
فروغ دیده ی شب زنده دار را مانی

ز ساز ناله ی تو سوز دل بود پیدا
غریب خسته ی دور از دیار را مانی

مراست در دل شب با خیالت آرامش
قرار بخش دلِ بی قرار را مانی

تو از سلاله ی نوری و از قبیله ی عشق
طلیعه ی سحرِ انتظار را مانی

تن تو عطرِ بهاران جانفزا دارد
نهال یاسِ پرُ از برگ و بار را مانی

تو برگ چشم نواز کتاب ( ارژنگی)
که آفریده در آن نو بهار را (مانی)؟

مجال ناله نباشد ز دست تو ای ماه !
که اشکِ جاری بی اختیار را مانی

جسور و خانه بر انداز همچنان سیلی
اگر چه در نظرم آبشار را مانی

هماره مهر تو ناپایدار می ماند
به کارِ عهد و وفا روزگار را مانی

به دلنوازی تو اعتماد نتوان داشت
دو روزه هستی بی اعتبار را مانی

ز نقش روی تو خوشتر ندید چشم شفق
به کارگاه هنر شاهکار را مانی

شعر از: مجید شفق

شاعر مجید شفق

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو