گل شکفته ی من ، نو بهار را مانی
عروس پردگی لاله زار را مانی
دمیده از رخ تو آفتاب صبح امید
فروغ دیده ی شب زنده دار را مانی
ز ساز ناله ی تو سوز دل بود پیدا
غریب خسته ی دور از دیار را مانی
مراست در دل شب با خیالت آرامش
قرار بخش دلِ بی قرار را مانی
تو از سلاله ی نوری و از قبیله ی عشق
طلیعه ی سحرِ انتظار را مانی
تن تو عطرِ بهاران جانفزا دارد
نهال یاسِ پرُ از برگ و بار را مانی
تو برگ چشم نواز کتاب ( ارژنگی)
که آفریده در آن نو بهار را (مانی)؟
مجال ناله نباشد ز دست تو ای ماه !
که اشکِ جاری بی اختیار را مانی
جسور و خانه بر انداز همچنان سیلی
اگر چه در نظرم آبشار را مانی
هماره مهر تو ناپایدار می ماند
به کارِ عهد و وفا روزگار را مانی
به دلنوازی تو اعتماد نتوان داشت
دو روزه هستی بی اعتبار را مانی
ز نقش روی تو خوشتر ندید چشم شفق
به کارگاه هنر شاهکار را مانی
شعر از: مجید شفق
شاعر مجید شفق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو