شعر دل انگیز !
در زندگی از عمر ماچیزی نماندست
بوی بهار و رنگ پاییزی نماندست
بر شاخسار باغها؛ برگی نروید
دربوستان؛ مرغ شباویزی نماندست
هرچه سرایم ذکری از رنج و عذابست
در دفترم ؛ شعر دل انگیزی نماندست
بر گردن ایام غیر از طوق اندوه
بردیده ی من ؛ گردن آویزی نما ندست
زین پیشتر باغ و بهاران بود و یاری
یار و بهار و باغ گل بیزی نماندست
دهقان پیری با غم و اندوه می گفت
بار وبری دیگر به پالیزی نماندست
نقشی ز خسرو روی کوه بیستون نیست
وان ماجرای تلخِ شبدیزی نماندست
نامی ز بزم مطربِ نامی ؛ نکیسا
با آن همه شور و دلاویزی نماندست
خمخانه ها پُر بود و ساغر ها لبالب
میخانه ای و جامِ لب ریزی نماندست
دنیا همان دنیاست ؛ اما در دل من
از دست غم جز دشنه ی تیزی نماندست
غزل از _ مجید شفق
شاعر مجید شفق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو