#غزل۱۴۸
ای دوست مارا به قصد کشتن کمرنبند
بگذار تامن بیایم و عزم سفر نبند
دل ما بین ،چون شمع می سوزد
بر ما نگر و دل به یار دگر نبند
ما که از سر زلف تو تاب خوردیم
این پای شکسته و پای ما در نبند
آنچه عاشق بود دادی جدایی
فریادها را دریاب و دَر نبند
بارها به دل گفتم که دل مبند
دل به این عشق بیدادگر نبند
باغبان راه نداد بلبل به پای گل
ای باغبان ، بروی بلبل در نبند
این دل در هوایت پر می کشد
دل را ، بال نسوزان و پر نبند
این شب را سحر نباشد رهام
با شبش بساز ودل بر سحر نبند
#مجید_رستملو
#رهام
.
شاعر مجید رستملو(رُهام)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو