مجبورم آخر پشت و کُوهانت بدوزم
باید که امشب چاکِ پالانت بدوزم
سوزن چه کار آید؟ جوالدوزی بیاور!
گر پاره شد پیژامه، تنبانت بدوزم
بیهوده «هزلِ» آن جناب است و دِگر نه
باشد، زبانِ دُرّ افشانت بدوزم
هتاکی از رسمِ ادیبان دور باشد
باید کلامِ کذب و«یالانت» بدوزم(*)
حال و هوایت پاره شد؟ عیبی ندارد
حالی دهم تا حالِ ویرانت بدوزم
چون مدعی بودی که دینداری ولی نه
شاید که دَرزِ دین و ایمانت بدوزم
آزادی هم جانم، که عریانی نباشد
باید نگاهِ نابسامانت بدوزم
دانم که می سوزی به قول «داش محمود»
آبی بریز آنجا که . . . ! ، ارکانت بدوزم
جانم، نترس از بنده، با تدبیر گفتم!!!
تا بَد نبیند چشم، مُژگانت بدوزم
طاقت بیاور ، گرچه دانم درد دارد
دردت به جانم، درد و درمانت بدوزم
تُهمت مَزن، بُهتان نَبند، ای نازنینم!
باید لبِ هتاک و بُهتانت بدوزم
***
(*)یالان واژه ی ترکی است و به معنی (دروغ)
کلامِ یالانت=سخن دروغت
شاعر مجیدجعفرزاده کسیانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو