ندیده ام به جهان من نظیرچشمانت
چونان کبوتر جَلدی اسیر چشمانت
چونان کبوتر جَلدی اسیر چشمانت
برای از تو سرودن بهانه ای کافیست
که روح شعر و غزلها ضمیرچشمانت
اسیر گشته دل اکنون به دام غمزه تو
چه کرده با دل مجنون حریر چشمانت
دلم شکسته بیا تو…..طبیب درد منی
منم چوزخمی عاشق به تیر چشمانت
بگیردست دلم را به قحط عاطفه ها
ترحـّمی بنما…… بر فقیر چشمانت
به فصل سرد زمستان دراین کویر بلا
شـقایقی پُرِ دردم وَ گیرِ چشمانت
اسیر واژه ی هجرم به دشت دلتنگی
که مست کرده دلم را امیر چشمانت
دلم خوش است دوباره نگاه تازه کنی
به یک اشاره دلم شد به زیر چشمانت
به گوش میرسد از ره طنین یادحضور
خوشم به عشق نگاه و سفیر چشمانت
طلوع عارض رویت چه محشری کرده
شـمیم وصل الهی بشیر چشمانت
غزل رسید به پایان بگویمت اکنون:
“رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت”
#مجتبی_باقی
شاعر مجتبی باقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو