برای سرزمین مادریام
مثل نارنج پر از خونی، خویش را در خویش افشردی
آتش دیوانهای بودی، در لهیب خویش افسردی
قاب عکس نقرهکوب من، آبگیر صافی سحّار
گمشدی در توبهتوی خویش، باید از آیینه برگردی
با توام، ای دختر پاییز، نرخی[1] بانوی رستاخیز
میچمد در باغهای تو، نیلۀ نوزین شبگردی
ای شکوه وحشی مستی خفته در انگورهای تو!
از کجای خوشۀ پروین خوشههای تاک آوردی؟
فلسفیدنهای تلخم را، دختر، از تلخینه جویا شو،
گو کجای ناکجا، باری، شوکران خویش پروردی؟
زندگی یعنی ترنج رنج، بافته با تاروپود مرگ
زندگی یک درد دیرندهاست، «مرد را باشد اگر دردی»!
گرد پهلوزاد شعرم را نابرادر کشت در چاهی
خوان هشتم خوان پایان بود با چنین هرزههماوردی
«در تراز خاک پست سرد» تیغ من تفتیده در آورد
من لهیبی شعلهپروردم در تنور کوره سردی
«آنک، آنک برف میبارد روی خار و روی خاراسنگ»،
کرم شبتاب زمستانم، در کف من اخگر خردی
آن جنون لاابالی کو؟ مستی حالیبهحالی کو؟
آن شراب دیرگیرم کو؟ کو شرابی که تو پروردی؟
خفته در صحرای خاموشی، چون شرار ارغوانپوشی
«سنگچینی از اجاقی خرد، اندرو خاکستر سردی»
[1] در زبان ترکی قشقایی فرزند ارشد را نُرخی میگویند.
در غزل حاضر اشاراتی به نیما، شاملو، سیاوش کسرایی و نیز مجذوب علیشاه شده است. عبارتها از فرط بداهت در پانوشت نیامده و صرفاً با گیومه مشخص شده است.