قالب شعر: {قالب شعر:35}
ماه رو
“یکی روستا دختری ماه رو همی رفت دوش و بدوشش سبو”
“سبوی خود از آب پر کرده بود و میگفت با خویش این گفت و گو”
بود در گلستان گلی همچو من ؟ چو سنبل پریشان فروهشته مو؟
سبک پر کشاند خیال خوشم به هر جا که خواهد چو آزاده قو
تو اسفندیاران روئین تنی چو دنیا بمیرد تو مرگت مجو
در این بود آن لعبت ماه رو یکی قطره برجست از آب سبو
چو تیری که آرش نشان گیردش سوی نقش آن ماه مستانه خو
چنان برشکست عکس چون شیشه اش که گویی نشانی بناماند از او
ندایی رسید از ضمیرش که هان تو خود وارهان و خدا را بجو
تو آن اختر اندر شبانی مگر که خود می نماید به نخوت نکو
به خورشید بنگر که چون پر کشد نماند زاختر نشانی بدو
کجا رفت لیلی و مجنون چه شد؟ چه آمد به شیرین و فرهاد کو؟
فنا با رخ عکس مانند توست به یک قطره پاشید و شد زیر و رو


