{این غزل را به تمامی خواهران و برادران آذری زبان تقدیم مینمایم،
(لازم به ذکر است )
بطوری همگی میدانید
حقیر فارس زبانم ،هرگونه اشتباهی را در نوشتارم ویا ترجمه این غزل مشاهده نمودید قبلا پوزشم را بپذیرید و لطف بفرمایید در نظرهایتان راهنمائیم نمائید ، متشکر میشوم.}
(آللاهین آدینَ یادین)
بانام ویاد خدا.
ترکی و فارسی عجین کردم که زیبایش کنم
فارسم و تر کی دلین را یاغچی معنایش کنم
گُ وزقِرایِ قاش کِمونِ توک ازونی دیلبرم
هارا گِته ؟ من هارا جویم ، که پیدایش کنم
بول بول لَر چَهچَه ورولار،گَلِه جاختی دیلبرت
گَله جاخ دیلبر، ایکی گُ وز لری مأ وایش کنم
گُ وز لری یولدا ، نشستم تا گله جاخ دیلبرم
گُ وز لری یاشلی به کوی او تمنایش کنم
باشی م توپراغ اَیاغش مینهم ، گَئجه گِنوز
این دل دیوانه را باشد که رسوایش کنم
آتموش سَکیزایلِه ،در راهش نشستم گَله جاخ
گَله جاخ دیلبر، اورگ بُرده تماشایش کنم
دیلبرا ، چخ یاغچی ،میدانی که شیدایت شدم
گر، به خواب من بیایی دل تسلایش کنم
عشقنین دریا سنین یخته گراغی ، سَن دِ باخ
دل به دریا میزنم تاغرق دریایش کنم
یاغچی باخ،چخ یاغچی باخ دیلبرکه معشوقم تویی
سوی بازارآمدم اورگ به سودایش کنم
همچوگؤیَرچین ،لبِ بام دلم پر میکشد
لانه ی دل را برای او مهیا یش کنم
دیلبرا، دِ یِرَم یورالماسَن ،خوش گَلدی به دل
از مُژه جاری شود سو، تا آزاز پایش کنم
هرکجا کردم نگه چون او ندیدم دیلبری
باخیال خوش نظر بر قَدِّ رعنایش کنم
سن منیم و من سنین اُزگه خیالی ایلِما
اَلَریم برحلقه ی زلف چلیپایش کنم
باخ ، ایکی دیلبر بباخ بیر گُ وز نشاید دیلبرا
یار خوش سیمای خود را باکه همتایش کنم
باشی م سجاده نِهَم گَئجه گِنوز وقت نماز
با دل وجانم دعا در نزد یکتایش کنم
فارسم و ترکی دلین آذری من بیلمرم
عشق دلبر شد غزل را جمع و انشایش کنم
این دی (اعمی) دور ایاغا با دلین گ وزل ، بگو،
این شب یلدای خود را باتو فردایش کنم
(توضیح)
جهت اینکه سایت بعضی واژه ها را نقطه چین میکندحقیر واژه ی چشم ترکی را تفکیک کردم و اینطور تایپ نمودم { گُ وز}
( ترجمه غزل }
ترکی و فارسی را درهم کردم که زیباشود،فارسم ، میخواهم زبان ترکی راخوب معناکنم،چشم سیاه ابروکمان موبلند دلبرم ،کجارفته ؟من کجاجستجوکنم پیدایش کنم،بلبلان چهچه زدند گفتند می آید دلبرت،بیاید دلبرم دوچشمم را جایگاهش قرارمیدهم،چشم انتظار نشستم
دلبرم بیاید،چشمان اشکباربه محل او درخواستش میکنم،سربرخاک پایش میگذارم شب وروز،دل دیوانه ام رارسوامیکنم،شصت وهشت سال در راهش نشستم بیاید،آید دلبر در دلم برده ازاوخواهش میکنم،دلبرخیلی خوب میدانی دیوانه ات شدم،اگر درخوابم بیایی دلم تسلی میشود،دریای عشق ماساحل ندارد،بیانگاه کن،دلم رابه دریامیزنم وغرق دریا میکنم،خوب نگاه کن خیلی خوب نگاه کن دلبرو معشوقم تویی،طرف بازار میروم دلم راسودا میکنم،مانند کبوتر برلب بام دلم پرمیزنی،لانه ی دلم رابرایت مهیامیکنم،دلبرمن میگم خسته نباشی خوش آمدی به قلبم،از مژه ام آب(اشک )جاری میشود آهسته آهسته{قطره قطره} به پایت میریزم،هرکجا نظر کردم غیر ازتودلبری ندیدم،باخیالی آسوده نگاه به قد بلندت میکنم،تو مال من هستی و من مال تودر خیال دیگری نباش،دستهایم رابه گیسوانت حلقه میزنم،زیرا دودلبر را با یک چشم نمیشود دید،دلبر زیباچهره خود را با که مقایسه کنم؟،سر به سجاده میگذارم درنمازم شب وروز،با دل و جان برایت نزد خداوند یکتا دعامیکنم، فارسم زبان ترکی نمیدانم ،عشق دلبر شد این غزل را بازبان ترکی و فارسی سروده انشا کردم،اینک اعمی بپاخیزبا زبان زیبا بگو،این شب طولانی را باتو فردا میکنم…
شاعر ماشاءالله پوردامغان اعمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو