فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

ماشاءالله پوردامغان اعمی – بی آشیان

بی آشیان

خداوندا غریب و ناتوانم
مثال کفتری بی آشیانم

همی نالم از این حال پریشان
که می داند؟ چنین و یا چنانم

نه شوقی بردلم مانده نه ذوقی
چه گویم من از این درد نهانم

ز بس که من دروغ و حقه دیدم
شده خون جاری از این دیده گانم

چرا این عالم فانی چنین است
کجا رفته محبت در زمانم؟؟؟

صداقت پس چرا رنگی ندارد؟
دروغ و حقه شد ورد زبانم

برادر بابرادر یک غریب است
جدا شد از برِ من خواهرانم

چنین چیزی نمی خواهم زدنیا
که روحم خسته گشت وهم روانم

فراق بی کسی در من اثر کرد!…
نمی جوید کسی از خاندانم

ببین افتاده بر جان من آتش
از این آتش بسوزد استخوانم

به بازار محبّت ها رسیدم
خریداری نیامد در دکانم

ببین (اعمی) دلش پرخون و زاراست
به خون شستم، غزل های روانم

این غزل را بداهه سرودم


شاعر ماشاءالله پوردامغان اعمی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو