سهم من از داشتن تو آرزویی بیش نیست
بعد تو جز رنج و درد زندگی در پیش نیست
بانگاهی سوی چشمت قلب صدبار مات شد
قلب مات شد نازنینا عقل اما کیش نیست
فاصله گلایه ایست میان دست من و تو
بدان ای عشق این گلایه جدا از خویش نیست
گرچه دوری واسه ی تو بی معناست بی وفا
این جدایی واسه ی من کمتر از نیش نیست
بس که از من دور گشتی گمشدی در خاطر من
دوری تو بر جان من چیزی جز آتیش نیست
این همه از ما تمنا نکردی نگاهی حتی
بدان این بار قلبم به غمت درویش نیست
بعد تو جز رنج و درد زندگی در پیش نیست
بانگاهی سوی چشمت قلب صدبار مات شد
قلب مات شد نازنینا عقل اما کیش نیست
فاصله گلایه ایست میان دست من و تو
بدان ای عشق این گلایه جدا از خویش نیست
گرچه دوری واسه ی تو بی معناست بی وفا
این جدایی واسه ی من کمتر از نیش نیست
بس که از من دور گشتی گمشدی در خاطر من
دوری تو بر جان من چیزی جز آتیش نیست
این همه از ما تمنا نکردی نگاهی حتی
بدان این بار قلبم به غمت درویش نیست
شاعر مازیار مهدوی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو