مائیم و شبِ تار و رخ یار ندیده
مائیم و غم یار و رخی رنگ پریده
باز آمدی ای شمع تو با سوز و گدازت
آتش زنِ پروانه تو ای خیر ندیده
سیمای شب آغشته به نیرنگ تباهی
بر راز فسونکاری شب پرده کشیده
کسنیست در این خانهی ویرانه بهغیر از
این شعلهی جانکاه و من و قدِ خمیده
چونغنچهیدلتنگ من آغشته بهخونم
هر چند مرا گرگ بیابان ندریده
از سینهی خونین من و داغِ دل شمع
خونابهی اشک است که از دیده چکیده
در حسرت دیدار قمر هستم و دردا
با زلف سیه هاله به رخسار تنیده
مائیم و همین زمزمهی سوز شبانه
انگار که از خلوت شب ماه رمیده
محمد_حسین_نظری