توصيف آرايه:
« كنايه» در لغت به معنى پوشيده سخن گفتن و ترك تصريح است و در اصطلاح علم
بيان آن است كه لفظى را بياورند و معنى بعيد آن را اراده كنند و در عين حال ارادۀ معنى
قريب هم جايز باشد. مانند:« طَوِيلُ النِّجَاد» كه كنايه از طويل القامه است. نجاد، به كسر
نون يعنى حمايل شمشير، بند شمشير، و وقتى كه گفته مىشود زيد طويل النّجاد- زيد،
بند شمشير بلند است- معمولا بلندى بند شمشير زيد مورد نظر نيست بلكه آنچه مورد
نظر است بلندى قامت اوست. پس زيد طويل القامة و زيد طويل النّجاد، دو صورتاند
كه يك معنى را افاده مىكنند با اين تفاوت كه در اولى تصريح است به بلندى قامت زيد و
در دومى ترك تصريح يا كنايه و كنايه چنان كه گفتهاند ابلغ از تصريح است.
از ره مرو به عشوۀ دنيا كه اين عجوز | محتاله مىنشيند و مكاره مىرود |
كه در آن، از« ره رفتن»، كنايه از گمراه شدن و منحرف شدن است، شاعر اولى را آورده
و دومى را اراده كرده است و به قول معروف در لفافه سخن گفته است.
اركان كنايه: يكى لفظ كنايه« مكنيٌ به» و ديگرى معنى كنايى« مكنىٌ عنه» است.
بيا به ميكده و چهره ارغوانى كن | مرو به صومعه كانجا سياهكارانند |
سياهكار، كنايه از گناهكار است كه سياهكار مكنىّبه و گناهكار مكنىّعنه مىباشد.
گفتيم كه در كنايه ارادۀ معنى حقيقى نيز جايز است. همين قيد است كه مجاز را از
كنايه جدا مىكند و فرق بين آن دو را آشكار مىسازد. زيرا در مجاز قرينۀ عدم ارادۀ معنى
حقيقى- قرينۀ صارفه- وجود دارد و با وجود آن نمىتوان معنى حقيقى لفظ را اراده كرد.
در كنايه، ملازمهاى بين معنى ظاهرى و باطنى هست
به طور كلى وجود لازم قائم به وجود ملزوم است و در
كنايه معمولا تابع را ذكر و متبوع را اراده مىكنند.
مه جلوه مىنمايد بر سبز خنگ گردون | تا او به سر درآيد بر رخش پا بگردان |
پا بگردان، كنايه است از سوار شو كه اولى لازم است و دومى ملزوم. به همين جهت
گفتهاند كنايه عبارت است از:« ذكر لازم و ارادۀ ملزوم».
البته لزوم بين معانى حقيقى و مجازى لفظ كنايه، يك لزوم عقلى وتفكيك ناپذير نيست
در كنايه آنچه مورد نظر است، لزوم عرفى است. بدين معنى كه بعضى از الفاظ و تركيبات، ممكن است بر اثر استعمال اهل عرف از
معانى موضوعله خود خارج و به معانى ديگر منتقل شده باشند بدون اين كه بين دو معنى
مزبور ملازمۀ عقلى وجود داشته باشد.
ارغنونساز فلك، رهزن اهل هنر است | چون از اين غصه نناليم و چرا نخروشيم؟ |
شاهد مثال، ارغنون ساز است كه كنايه از ستارۀ زهره مىباشد در حالى كه بين آن دو
ملازمۀ عقلى وجود ندارد.
نكتۀ ديگر اين كه در كنايه به جواز ارادۀ معنى اصلى، اشاره كرديم نه وجوب آن زيرا
در بعضى از كنايات ممكن است اصولا ارادۀ معنى اصلى ممكن نباشد. مانند:
ز مشكلات طريقت، عنان متاب اى دل | كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز |
عنان متاب، كنايه است از رخ مگردان و اعراض مكن كه ممكن است مخاطب آن
كسى باشد كه سوار اسب نباشد و عنانى در دست نداشته باشد.
از گفتار گذشته چنين نتيجهگيرى مىشود كه اگر اسم در مسمّى به كار رود حقيقت،
اگر در غير مسمّى به كار رود مجاز و اگر، هم در مسمّى و هم در غير مسمّى به كار رود
كنايه ناميده مىشود. همچنين است هر لفظ ديگرى كه در موضوعله يا غير موضوع له و يا
هم در موضوعله و هم در غير موضوعله استعمال شود.
غرض از كنايه
ممكن است نويسنده يا شاعر از يك طرف قصد داشته باشد كسى را مدح يا ذم يا
تحذير كند يا به اختصار سخن گويد و از پرگويى و پرحرفى اجتناب ورزد و… از طرف
ديگر به عللى لازم باشد منظور خود را در لفافه بيان كند مثل اين بود كه اگر مدح مىكند به
شيوۀ مداحان و چاپلوسان نباشد و اگر ذم مىكند شخص مورد مذمت، آسيبى به او
نرساند و… كه در همۀ اين موارد مىتواند با توسل به كنايه، به مقصود خود نايل آيد زيرا
در قالب كنايه مىتوان مكنىّبه را آورد و مكنىّعنه را اراده كرد، به عبارت ديگر مكنىّبه
را پوششى براى مكنىّعنه قرار دهد. برخى اغراض عبارتند از:
1- مدح
و آن وقتى است كه كنايهگو، ستايش كسى را مد نظر قرار داده باشد.
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق | بدرقۀ رهت شود همّت شحنۀ نجف |
مراد از شحنۀ نجف، حضرت على( ع) است كه مدح شده است به اين كه همت آن
حضرت بدرقۀ راه حافظ خواهد شد مشروط بر اين كه حافظ هم در راه خاندان از روى
صدق قدم بزند.
2- ذم
شاه تركان سخن مدعيان مىشنود | شرمى از مظلمۀ خون سياووشش باد |
كه در آن، افراسياب كه شاه تركان، شنيدن سخن مدعيان و مظلمۀ خون سياووش، من
حيث المجموع كنايه از اوست- كنايه از موصوف- به خاطر ريختن خون سياووش،
شاهزادۀ ايرانى نكوهش شده است. 257
3- اجمال و اختصار
و آن در جايى است كه گوينده قصد داشته باشد خلاصهگويى كند مانند آيۀ شريفۀ
« لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ» راستى بد كارهايى بود كه انجام مىدادند- كه لفظ فعل، كنايه از
الفاظ و افعال متعددى است.
مكن كه كوكبۀ خسروى شكسته شود | چو بندگان بگريزند و چاكران بجهند |
شاهد، كلمۀ مكن است كه كنايه از الفاظ و افعال متعددى است. بدين توضيح كه
حافظ به جاى اين كه بگويد: ستم مكن، تعدى مكن، تجاوز مكن، خيانت مكن، دزدى
مكن و… مطلب را در يك كلمه خلاصه كرده و گفته است: مكن و با جملۀ بعد هم به
طرز زيبايى آن را تعليل كرده است كه: كوكبۀ خسروى شكسته شود چو بندگان بگريزند
و چاكران بجهند.
4- تحذير
و آن وقتى است كه غرض متكلم ترساندن مخاطب باشد مانند:
برو از خانۀ گردون به در و نان مطلب | كاين سيهكاسه به آخر بكشد مهمان را |
كه شاعر با ايراد سيه كاسه، به عنوان كنايه از بخيل، شنونده را از عاقبت دلبستگى به
دنيا بر حذر داشته است.
5- عفت كلام
در جايى است كه كنايهگو بخواهد يك معنى زشت را به لفظ نكو بيان كند.
پير گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان | رخصت خُبث نداد ار نه حكايتها بود |
كه در آن، حكايتها، كنايه از كارهاى زشت و ناگفتنى است.
تقسيم كنايه از جهت مكنىّعنه
بر سه قسم است: كنايه از صفت، كنايه از موصوف و كنايه از
نسبت.
1- كنايه از صفت
كنايهاى است كه مكنىّ عنه آن، صفت باشد. صفت در اينجا به معنى نحوى آن نيست بلكه هر معنايى را كه قائم به غير باشد نيز در بر مىگيرد. كنايه از صفت بر
دو قسم است: قريب و بعيد.
( الف) قريب: كنايهاى است كه در آن انتقال ذهن از لفظ كنايه به معنى كنايى آن يعنى
صفت مورد نظر، بىواسطه باشد.
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرويم | كه ره آدم بيدار به يك دانه زدند |
كه در آن، انتقال از لفظ كنايه- از ره رفتن- به معنى كنايى كه گمراه شدن باشد
بىواسطه است.
( ب) بعيد: كنايهاى است كه در آن انتقال از لازم به ملزوم يعنى صفت مورد نظر،
با واسطه باشد. مانند« كثير الرَّماد» يعنى خاكستر افزون كه كنايه از« مضياف» يعنى بسيار
مهماننواز است. بدين توضيح كه در آن، ذهن از فزونى خاكستر به فزونى سوخت، از
فزونى سوخت به فزونى پخت، از فزونى پخت به فزونى مهمان و سرانجام از فزونى
مهمان به مقصود كه مضياف است انتقال پيدا مىكند.
برو از خانۀ گردون به در و نان مطلب | كاين سيهكاسه به آخر بكشد مهمان را |
كنايۀ مورد نظر، سيه كاسه است كه كنايۀ بعيد از بخيل مىباشد. زيرا در آن ذهن از
سياهى كاسه به نَشُسته بودن آن، از نشسته بودن آن به نخوردن غذا در آن، از نخوردن
غذا در آن به نبودن مهمان و از نبودن مهمان به بخل صاحب آن يعنى صاحب كاسه منتقل
مىگردد.
2- كنايه از موصوف
كنايهاى است كه مكنىّ عنه آن، موصوف باشد مانند« أبناء النّيل» كه كنايه از مصريان
است. كنايه از موصوف بر دو قسم است
( الف) قريب: كنايهاى است كه در آن، انتقال به موصوف مورد نظر، بىواسطه باشد.
اى دل بشارتى دهمت محتسب نماند | وز مى جهان پر است و بت مىگسار هم |
كه« محتسب»، كنايه از« امير مبارز الدين»، حاكم مستبد زمان حافظ است.
( ب) بعيد: كنايهاى است كه در آن، انتقال از لازم به ملزوم يعنى موصوف مورد نظر،
با واسطه باشد.
گفت آن يار كز او گشت سر دار بلند | جرمش اين بود كه اسرار هويدا مىكرد |
كه آن يار، بودن بالاى دار و افشاى اسرار، من حيث المجموع، كنايه از منصور حلاّج
است.
3- كنايه از نسبت
كنايهاى است كه در آن، صفتى را براى موصوفى، اثبات يا از آن نفى كنند.
گر چه از كبر سخن با من درويش نگفت | جان فداى شكرين پستۀ خاموشش باد |
شاعر، در مصراع اول به كنايه از بسته بودن لب معشوق سخن گفته- اثبات صفت
براى موصوف- و در مصراع دوم، با آوردن پسته به عنوان استعاره براى لب بستۀ مزبور،
منظور خود را آشكارتر ساخته است.
بر در شاهم گدايى نكتهاى در كار كرد | گفت بر هر خوان كه بنشستم خدا رزّاق بود |
كه در آن به كنايه، رزاقيت، از شاه نفى شده است- نفى صفت از موصوف.
تعريض
عرض به ضم عين به معنى گوشه، زاويه و جانب است و تعريض هم كه از عرض،
مشتق شده در لغت به معنى گوشه زدن مىباشد اما در اصطلاح كنايهاى را كه مطلوب
آن، صفت يا نسبت باشد و موصوف آن نيز ذكر نشده باشد تعريض نامند.
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى | ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست |
كه گفتهاند، تعريض است بر« ابو على سينا» به خاطر اين كه« مقامات العارفين» را نوشته
است، تعريض است چون شاعر از يك طرف به كنايه مىگويد از دفتر عقل نمىتوان آيت
عشق را فرا گرفت كه كنايه از نسبت است و از طرف ديگر از موصوف هم كه ابو على سينا
باشد نام نبرده است.
تلويح
تلويح در لغت به معنى سربسته سخن گفتن، اشاره كردن از دور و مطلبى را به اشاره
فهماندن است و در اصطلاح، كنايهاى است غير عرضيه كه كثير الواسطه باشد. كنايۀ
غير عرضيه يعنى كنايهاى كه موصوف آن ذكر شده باشد
برو از خانۀ گردون به در و نان مطلب | كاين سيهكاسه به آخر بكشد مهمان را |
كه در آن سيه كاسه، تلويح است بر بخيل، تلويح است زيرا اولا موصوف آن كه گردون
است ذكر شده و در اصطلاح كنايه، غير عرضيه است. ثانيا دلالت سيهكاسه بر بخيل
چنان كه پيش از اين گذشت به چند واسطه مىباشد.
رمز
رمز در لغت به معنى پوشيده سخن گفتن، اشاره كردن از نزديك و وسيلۀ چشم و ابرو
و لب، مطلبى را فهماندن است و در اصطلاح، كنايهاى است غير تعريضيه( با ذكر موصوف) و با وسايط اندك
و خفاء لزوم.
پيش كمان ابرويش لابه همى كنم ولى | گوشكشيده است، از آن گوش به من نمىدهد |
كه در آن،« گوش كشيده»، كنايهاى است رمزى از صفت بىتوجه به گفتار ديگران.
ايماء يا اشاره
ايماء يا اشاره كنايهاى است غير عرضيه كه وسايط آن اندك و انتقال از لازم به ملزوم،
داراى وضوح باشد.
از ره مرو به عشوۀ دنيا كه اين عجوز | مكاره مىنشيند و محتاله مىرود |
كه« از ره رفتن»، اشاره است به گمراه شدن چرا كه موصوف آن كه مخاطب است به
خطاب عام، ذكر شده و انتقال از لفظ كنايه به معنى كنايى هم بىواسطه و داراى وضوح است.
نسبت« كنايه» و هر يك از اقسام« تعريض»،« تلويح»،« رمز» و« ايماء»
لازم به يادآورى است كه نسبت كنايه و هر يك از اقسام تعريض، تلويح، رمز و
ايماء، نسبت بين عموم و خصوص من وجه است يعنى فى المثل در مورد تعريض
مىتوان گفت كه بعضى از كنايات، تعريضاند و بعضى از تعريضات، كنايه.
از مباحث چهار گانۀ علم بيان يعنى تشبيه، استعاره، مجاز و كنايه چنين نتيجهگيرى
مىشود كه يك سخنور بليغ مىتواند با توسل به قواعد علم بيان يك معنى را به طرق
مختلف و صورتهاى گوناگون بيان كند.
سخنوران بليغ، اتفاق نظر دارند كه استعاره، ابلغ از تشبيه، مجاز ابلغ
از حقيقت و كنايه ابلغ از تصريح است. البته،« ابلغ» در اينجا به معنى« اقوى» و« اشد» در مبالغه و
تأكيد است نه مشتق از بلاغت. به عبارت ديگر وقتى مىگوييم:« المجاز ابلغ من الحقيقة»
يعنى مجاز، مبالغهآميزتر از حقيقت است و وقتى مىگوييم:« الكناية ابلغ من التّصريح»
يعنى كنايه، مبالغه آميزتر از تصريح است.
با عقل و فهم و دانش داد سخن توان داد | چون جمع شد معانى، گوى بيان توان زد |