کاش روءیا نبود آن خنده ی دلگشای تو
هیچوقت به سر نیامدی،آن جلوه ی خوش نمای تو
کاش شبم هیچگاه به سحر نمی رسید
درخواب ابدی می شدم ،من محو تماشای تو
به دیده ام گذر تا چشم باز کنم به عطر وجودت
چون پیرهن یوسف است آن طره ی مشک سای تو
مرا ز خود نشان ،نیست خبر از خویشتنم
جز خیال خوش،آن رخساره ی زیبای تو
به امید سر کویت سر به بالین می نهم
تا پر کشد مرغ دلم،به هوس هوای تو
خواب مرا مست کند،از نیستی هست کند
عالم خوابم آرزوست،درمنظر بینای تو
به مسجدو میخانهام،در سجده و پیمانه ام
از سر شب تا به سحرا،گوید دلم ثنای تو
درد فراق تو یارا این آشنا را کشته است
زین غم دارد او سخن،هزار هزار برای تو
#قنبر قلاوندی«آشنا»18مرداد96
هیچوقت به سر نیامدی،آن جلوه ی خوش نمای تو
کاش شبم هیچگاه به سحر نمی رسید
درخواب ابدی می شدم ،من محو تماشای تو
به دیده ام گذر تا چشم باز کنم به عطر وجودت
چون پیرهن یوسف است آن طره ی مشک سای تو
مرا ز خود نشان ،نیست خبر از خویشتنم
جز خیال خوش،آن رخساره ی زیبای تو
به امید سر کویت سر به بالین می نهم
تا پر کشد مرغ دلم،به هوس هوای تو
خواب مرا مست کند،از نیستی هست کند
عالم خوابم آرزوست،درمنظر بینای تو
به مسجدو میخانهام،در سجده و پیمانه ام
از سر شب تا به سحرا،گوید دلم ثنای تو
درد فراق تو یارا این آشنا را کشته است
زین غم دارد او سخن،هزار هزار برای تو
#قنبر قلاوندی«آشنا»18مرداد96
شاعر قنبر قلاوندی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو