پرستش مددی
مانده ام غم چرا به احساسم
طعم باران عشق می ریزد
بر تن ساحل نگاهم نیز
بغض طوفان عشق می ریزد
بنشین اندکی هیاهو کن
ذوق من خسته از پرستوهاست
دشت در دشت باورم هر شب
صحنه ی جست و خیز آهوهاست
غم کشیده دوباره روی سرم
شال زردی که سهم پائیز است
عشق هرچند دردسر دارد
لای احساس من غزل خیز است
قلمم را شکسته ، پایم را
بارها در غزل قلم کردند
عشق در حس من ترک میخورد
گرچه آتش به حنجرم کردند
من همان شعله های خاموشم
که به بادی دوباره برخیزم
جنگلم را پلنگ می رقصد
تا دو بیت غزل برانگیزم
عشق در من تو را ” پرستش ” کرد
سهم من آیه های باران است
کعبه ی چشم های زیبایت
پای پلکت اسیر طوفان است
سمت احساس من بدون هراس
در دل من ورق ورق برگرد
قلمم بی بهانه می رقصد
آی باران بی رمق برگرد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۲۴
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران