فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 آذر 1402

قسم که جان من و تو درون یک تن بود/زینب احمدی

قسم که جان من و تو درون یک تن بود
و جان‌مان نخ یک شمع نیمه روشن بود

کفن سپیده‌ی صبح من و تو بود انگار
و گورجمعی‌مان ناگزیر، میهن بود

همان که رج زده بودیم با هزار امید
–گلیم خانه‌ی مان– زیرپای دشمن بود

زمین به حنجره‌هامان گدازه‌ها می‌ریخت
و روی پیکرمان سنگ و تیرآهن بود

هوا، هوا خفه‌شد بین ابر‌های سیاه
و شیونی که می‌آمد هراس یک زن بود

زنی که گیج و پریشان نشست بر آوار
زنی که خواهر من بود… مادر من بود

به مرگ خیره نماندیم و قهوه نوشیدیم
به ناسلامتی هرچه بمب افکن بود

من و تو داد زدیم و خدا شنید چه غم؟
که گوش‌های جهان عاجز از شنیدن بود

زینب احمدی