چه كنم با دل ديوانه كه شيدا شده است ؟
يا چه سازم بر آن سِر كه هويدا شده است ؟
از چه اين گونه نظر بازي و سنگ اندازي
زهر عشق است همان داغ كه پيدا شده است ؟
بي مهابا بزني سنگ به جانم صد بار
اين چه سِريست كه دل يكه و تنها شده است ؟
از سرانگشت تو خون ميچكد آن خون من است
گو چه سان خنجر عشقت به دل ما شده است ؟
ميزني زخم و بخندي بنگاهم ، هيهات
جان به لب در نگهت رندي شيدا شده است.
يا چه سازم بر آن سِر كه هويدا شده است ؟
از چه اين گونه نظر بازي و سنگ اندازي
زهر عشق است همان داغ كه پيدا شده است ؟
بي مهابا بزني سنگ به جانم صد بار
اين چه سِريست كه دل يكه و تنها شده است ؟
از سرانگشت تو خون ميچكد آن خون من است
گو چه سان خنجر عشقت به دل ما شده است ؟
ميزني زخم و بخندي بنگاهم ، هيهات
جان به لب در نگهت رندي شيدا شده است.
شاعر قاسم رندی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو