اله یار خادمیان
فوران اشک
او گفت مرا ، لقمه به قد رِ دهنت نیست
این پارچه هم رنگ و خط پیر هنت نیست
دانه نشدی تا بشوی کِشته به دشتی
هیزم نشدی مرحله ی سوختنت نیست
تا چند نشینی به خیالات و تَوَهُم
دلسوخته یِ من ، دلِ من هم سخنت نیست
ای ساده ، به شیرینی شیرین شده ای خام
بازو نزدی جوهره ی کو ه کنت نیست
عاشق شده ای ، هیچ ندانی و نفهمی
در عشق به جز مرگِ بدون کفنت نیست
ای کودک اندیشه ی من فکر نکردی
این نقش به جز نقشه ی بر هم زدنت نیست
هر لب، که لب سازه ی ساز دهنی نیست
گفتم که مرا قصد عروسک شدنت نیست
اشکم فوران کرد نگاهم به زمین ریخت
گفت ای گل من موسم پر پر شدنت نیست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران