پرنده ای پر کشید بر آسمانِ احساساتم
عشق میشنید و آغوشش عشق میگفتم
در قفس قلبم چو خیاط عشق میدوخت
شکار میکرد ماتمم زمزمه میکرد حمایتم
در آغوشِ محکمِ چشمانم نفس نفس میزد
هرسو پر میزد به دستانش ز عشق گفتم
لیکن نمیدانستم ابدیست عشقش یا میرود
او خبری نداشت ز تفنگ شکارچیِ جهالتم
شبی شدم لرزان به سوی قفسِ خوابش
آزادی برو ، قفس شکست ز این جسارتم
یا میماند و تفنگ شکار شکسته میشد یا
شکار میشد بعدِ من بر آسمانِ احساستم
عشق میشنید و آغوشش عشق میگفتم
در قفس قلبم چو خیاط عشق میدوخت
شکار میکرد ماتمم زمزمه میکرد حمایتم
در آغوشِ محکمِ چشمانم نفس نفس میزد
هرسو پر میزد به دستانش ز عشق گفتم
لیکن نمیدانستم ابدیست عشقش یا میرود
او خبری نداشت ز تفنگ شکارچیِ جهالتم
شبی شدم لرزان به سوی قفسِ خوابش
آزادی برو ، قفس شکست ز این جسارتم
یا میماند و تفنگ شکار شکسته میشد یا
شکار میشد بعدِ من بر آسمانِ احساستم
شاعر فواد گردالی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو