فصل طوفانزا
به چشمان تو بخشیدم تمام شعر نابم را
به لب هایت سپردم هر سوال بی جوابم را
کمی شعروکمی شور وکمی دلشوره ها بامن
میان بغض چشمانم ندیدی التهابم را
دلم را گرم خود کردی نفهمیدی در آن لبخند
میان آتش تب ها ندادی جرعه آبم را
بیا در فصل طوفانزا ، شبی را همقدم باما
که وقت برگ ریزان ها ببینی انقلابم را
نرو که خوب میدانی میان شهر پر آشوب
به لبخند تو می بازم تمام انتخابم را
غمم را نیست پایانی به وقت صبح آغوشت
بیا از سینه بیرون کن تمام اضطرابم را
همه دنیای من بودی در این بیراه ی تردید
نمیخواهم ببینی بعد از این حال خرابم را
#نسرین_حسینی
15/9/1403