رفتی و قامت مهتاب به دريا افتاد
ماهي ِ سرخ دل از ، شور و تقّلا افتاد
دل ِ من خانه ی امن دل متروک تو بود
خانه ويرانه شد و صاحبش از پا افتاد
رعد و برقی زد و يك بارقه بر جانم خورد
آنقدر سوخت دلم تا غزلم جا افتاد
قهوه ام سرد شد و فال گرفتم اما
تهِ فنجان قفس و يك زن تنها افتاد
باد’، جلّاد درختان ِ نفس باخته است
تو كه رفتی گذر بااد ، به اينجا افتاد
شاخه شاخه دلم از داغ تو خاكستر شد
مردن ِ چلچله ها گردن سرما افتاد
آن شب سرد ِ زمستان كه تو تركم كردی
تا ابد از سرمن شوق تماشا افتاد
ردّ ِ دستان گره خورده ی من روی درخت،
رد پاهای تو در برف’ چه زيبا افتاد
فریبا سید موسوی ( رها )
#فریباسیدموسوی_رها
شاعر فریبا سید موسوی ( رها )
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو