هر بار کز دفتر عشق غزلی را خواندم
جای نقطه سر هر جمله اشک گنجاندم
آنجا که تو بودی و عشقِ تو و یادِ ترانه
غیر از این سودا زهر واجب دگر ماندم
بی سرانجام زمانیست پشت درِهجران
دائم زغم ا ت زوزه کنان چشم گریاندم
تا بافت غصه مرا پیله ای از جنس خود
شادی دگر از صفحه ی این عشق راندم
با خیالت دیده به هجران آغشته دل را
خاموش لب سینه ام را به درد پوشاندم
هر از گاهی که آه از کوی دلبر آورد باد
دیوانه وار اشک ناب از ابر وجودباراندم
مجنون منم از شرح این هوایم پیداست
عمریست که در دلم مهر لیلی خواباندم
شعله زد آتشِ سخت به خاکسترم افکند
بارِدیگر عشق او از خاک خود رویاندم
جای نقطه سر هر جمله اشک گنجاندم
آنجا که تو بودی و عشقِ تو و یادِ ترانه
غیر از این سودا زهر واجب دگر ماندم
بی سرانجام زمانیست پشت درِهجران
دائم زغم ا ت زوزه کنان چشم گریاندم
تا بافت غصه مرا پیله ای از جنس خود
شادی دگر از صفحه ی این عشق راندم
با خیالت دیده به هجران آغشته دل را
خاموش لب سینه ام را به درد پوشاندم
هر از گاهی که آه از کوی دلبر آورد باد
دیوانه وار اشک ناب از ابر وجودباراندم
مجنون منم از شرح این هوایم پیداست
عمریست که در دلم مهر لیلی خواباندم
شعله زد آتشِ سخت به خاکسترم افکند
بارِدیگر عشق او از خاک خود رویاندم
شاعر فرهان احمدیان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو