گویی در این پندار من بغضی عمیق نشسته است
جان می دهم هر روز و شب درد از رفیق نشسته است
از درد این بیهودگی ماندم به عجزی در سکوت
می سوزدش این دل به اشک چون بر حریق نشسته است
از غم ندارم لحظه ای آرامشی در یاد خود
بیهوده دل دادم به یار او چون سفیق نشسته است
یادی ز آن روزهای دور یادی به شکلی ماندگار
گر رو به آنروزها شوم عشقی شفیق نشسته است
گفتم که شاید این دلم امشب کمی آرام شود
افسوس و صد افسوس که عشق،باز بی غریق نشسته است
فرزین.م
شاعر فرزین مرزوقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو