دل من خسته از این دور بطالت شده است
هر چه آمد به سرم بغض و کسالت شده است
بی کسی مثل ی بختک شده همخانه ی من
کذب و پستی و دروغ فعل اصالت شده است
نگرانم که دگر یار نشود همدم دل
روزگاری که خیانت یک رسالت شده است
غم و اندوه شده کارم همه عمرم شده آه
شب و روزی که صداقت یک حماقت شده است
باورم نیست که چه آمد به سرم یا که چرا
عشق ودوستی و محبت به اسارت شده است
چه بگویم ز غمی که به دلم مانده به آه
رو به گورم بشوم فصل خجالت شده است
فرزین.م
شاعر فرزین مرزوقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو