1
قطره های باران را
با چسب های زخم
به شیشه های اتاقم می چسبانم
کاش می توانستم
یک شاخه گل را
حتی با چسب های زخم
به مگسک تفنگی بچسبانم!
2
باکتری های درون غارهای تاریک
از رنج چیزی نمی فهمند
آفتاب که طلوع می کند
رنج آغاز می شود
مورچه ای با شیار گندمی در دهان
از دیواره ی رنج بالا می رود
آن طرفتر دهقانی پیر
درو می کند
سیاستمداری
تقویم سیاست را ورق می زند
وقتی که دوستت دارم
تمام چراغ های جهان را
خاموش می کنم
جهان – که رو به فروپاشی
جهان – که رو به فراموشی!
3
تو در باد که می رقصی
دامنت گرده افشانی می کند
دسته ی گلهای رز هم با تو می رقصند
و فصل جفت گیری کبوترها
آغاز می شود
درختان
رقص باله را از تو آموخته اند
تو که در باد نمی رقصی
طوفان نظم دنیا را به هم می ریزد
پاراگلایدرها سقوط می کنند
و شاعران جهان
مجله ی رقص می خوانند
پیراهنت را به باد بسپار
وقتی زمین را نیز
زلزله می رقصاند!
4
فاتح قله هایی
با پرچم های برافراشته ام
از پنجه های شیر
تا دندان های مار
بارها عشق جان سختی ام را آزموده است
اما دستم به هیچ میله ی پرچمی نمی رسد
می دانم روزی باد
قصه های ناتمام مرا
تمام می کند!