از غم هجرش بسوز و نامش صدا کن ای دل
از شوق وجودش در زمین حمد و سنا کن ای دل
منشین در خانه ات آسوده و بی دغدغه
سر ب سقف خانه زن ،با تن جفا کن ای دل
اره ی عشقش کند پاره تن و جسمت را
خواهی که آزاد شوی جان را رها کن ای دل
مرغکه کرکس صفت آزاد باشد درفلک
طوطیه یار شدی ،در بند صفا کن ای دل
باشی همنشینه غفلت و کبر و غرور . از بین این بیگانه ها خود را سوا کن ای دل
از شوق وجودش در زمین حمد و سنا کن ای دل
منشین در خانه ات آسوده و بی دغدغه
سر ب سقف خانه زن ،با تن جفا کن ای دل
اره ی عشقش کند پاره تن و جسمت را
خواهی که آزاد شوی جان را رها کن ای دل
مرغکه کرکس صفت آزاد باشد درفلک
طوطیه یار شدی ،در بند صفا کن ای دل
باشی همنشینه غفلت و کبر و غرور . از بین این بیگانه ها خود را سوا کن ای دل
شاعر فردین معدن شناس
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو