ثانیه، خود داغدار لحظه ی دیدار توست
لحظه ها در التماس و دیده ام بیدار توست
من تمام لحظه ها ،چون ضجه های گرگ شب
خفته در حلقوم مردی که فقط بر دار توست
می درد بغض گلویم ؛ سینه ی افسرده را
قلب بی تابی که تابش غمزه و تیمار توست
خود خدایی میکنی چون پادشاهی بر دلم
شاهواری شهنوازی ها همه کردار توست
چون شنیدی قصه ی “هذیان” ترین مرد زمین
حال فهمیدی که این هذیان چرا بیمار توست
#فردین_علائی #هذیان #غزل #شعر
لحظه ها در التماس و دیده ام بیدار توست
من تمام لحظه ها ،چون ضجه های گرگ شب
خفته در حلقوم مردی که فقط بر دار توست
می درد بغض گلویم ؛ سینه ی افسرده را
قلب بی تابی که تابش غمزه و تیمار توست
خود خدایی میکنی چون پادشاهی بر دلم
شاهواری شهنوازی ها همه کردار توست
چون شنیدی قصه ی “هذیان” ترین مرد زمین
حال فهمیدی که این هذیان چرا بیمار توست
#فردین_علائی #هذیان #غزل #شعر
شاعر فردین علائی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو