در دلِ من نشسته ای می کنی انکار چرا
عشقِ مرا که دیده ای می کنی آزار چرا
ای که چو خنده می شوی بر لبِ خشکیده ولی
خنده اگر نمی شوی این غمِ بسیار چرا
وعده ی وصلِ خود چرا بر من رسوا ندهی
وعده اگر نمی دهی این همه دیدار چرا
شهره به دیوانگی ام در همه آفاق ولی
با منِ دیوانه ی تو صحبتِ اغیار چرا
گر که نداری عشقِ من در دلِ سختِ آهنین
بر من دیوانه ولی این همه اظهار چرا
باده دگر نمی کشد جورِ تباهیِ مرا
با دل و جان سپرده ای، این همه پیکار چرا
به سنگِ بی وفایی ات دلِ مرا شکسته ای
عاشق دل شکسته را ، تندیِ رفتار چرا
پر نکشم ز کوی تو هر چه به من جفا کنی
شوق مرا که دیده ای، گفتنِ هر بار چرا
فاطمه کشوری ( خاکستری)
عشقِ مرا که دیده ای می کنی آزار چرا
ای که چو خنده می شوی بر لبِ خشکیده ولی
خنده اگر نمی شوی این غمِ بسیار چرا
وعده ی وصلِ خود چرا بر من رسوا ندهی
وعده اگر نمی دهی این همه دیدار چرا
شهره به دیوانگی ام در همه آفاق ولی
با منِ دیوانه ی تو صحبتِ اغیار چرا
گر که نداری عشقِ من در دلِ سختِ آهنین
بر من دیوانه ولی این همه اظهار چرا
باده دگر نمی کشد جورِ تباهیِ مرا
با دل و جان سپرده ای، این همه پیکار چرا
به سنگِ بی وفایی ات دلِ مرا شکسته ای
عاشق دل شکسته را ، تندیِ رفتار چرا
پر نکشم ز کوی تو هر چه به من جفا کنی
شوق مرا که دیده ای، گفتنِ هر بار چرا
فاطمه کشوری ( خاکستری)
شاعر فاطمه کشوری خاکستری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو