برگی از شاخهی پاییز فرو افتادهست
حجمی از درد نبودش به گلو افتادهست
حجمی از درد نبودش به گلو افتادهست
زد خزان یک تنه بر قلب من و کل جهان
عمر ما یک شبه در دست عدو افتادهست
تلخی قهوهی دنیاست به کام من و باز
ته فنجان غزل نقشی از او افتادهست
میروم مِی بخورم از نظرم دور شود
لیک عکس رُخ ماهش به سبو افتادهست
رفتنش را نه کسی دید و نه من فهمیدم
همچنان هاجم و این راز، مگو افتادهست
میروم فصل خزان همچو پرستو پی او
که دلم باز پیاَش در تک و پو افتادهست
پرستو نادری
۲۹ شهریور ۱۳۹۶
شاعر فاطمه نادری \ پرستو
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو