فاطمه قائدی
دانشجوی دکتری روانشناسی
مجموعه ها:
+ ماراتون در دارالرحمه ( مجموعه شعر)
نبات شاخه ي شيراز (برگزيده شعر زنان فارس)
شمع هاي بتني ( مجوز و فیپا گرفته )
هديه روز پدر( شعر كودك)
اضطراب در کودکان و تکنیک های کاهش آن(تالیف)
……………………………………………………………
برخی از مقام نامه ها :
کنگره شاعران ایران وجهان/
كنگره ملي شعر خليج فارس /
جشنواره ی شعر فجر/
كنگره سراسري شعر زاگرس /
جشنواره شعر پیشرو/
جشنواره شعر رضوی/
كنگره شعر زنان- تهران/
همايش ملي دانشجويان و طلاب کشور/
همايش ملی بالاتر از زلالي- اصفهان/
سه دوره جشنواره دفاع مقدس /
دو دوره جشنواره سراسری خوزستان ناله هاي فرات/
كنگره سراسري رها/
جشنواره شعر كوير و…
مثل سرمستی یک خواب پریشان شده ام
دیو از طالعم افتاده و انسان شده ام
بعد یک عمر که روحم سرطان داشته است
تازه با خوردن اندوه تو درمان شده ام
شیخ آمد که چراغی بدهد روحم را
آمد و دید که از درد چراغان شده ام!
این چه دردیست که افتاده به دیوانگی ام
این چه شوقی ست که هر مرحله حیران شده ام
سوره ای بودم و از کفر تو تکثیر شدم
دست بر سر بگذارید که قران شده ام!!
شهر آویخته از هر مژه ای دار مرا
من همان کافره ی تازه مسلمان شده ام !
فاطمه قائدی
سر من باز روضه الشعراست، همه مستند و مثنوي هستند
يك طرف تو نشسته اي ، طرفي.. حافظ و شمس و مولوي هستند
روي قبر تو قهوه ي قجري ، خط ميخي و لهجه ي طبري
حرفها در دهان چو دُرِّ دَري، خود به خود شعر پهلوي هستند
محفل شعرو س(ر)كه و كاهوست… شعر درحال پشتك و واروست
تو كه نان آوري ات از بازوست، بقيه شاعر قوي هستند!
شعر خواندند از من و بادام، قوز كردند پشت استفهام
همه زنجاني اند در بسطام…همه از بيخ منزوي هستند
آدم چند بعدي خالي ، همه ي بعد هاش تنهايي
عاشقانت به بعد موكولند، همه پاداش اخروي هستند!
ظرف خرماي توي هر بيتي ، استعارات مخفي الحيفي
قافيه هاي توست در دهنم..باقي حرف ها روي هستند!
ساسون شاعري ات اندازه ، در سرت سوت و دست و خميازه
روضه خواني به مرده ي تازه.. كاسبي هاي معنوي هستند
در سرم مقبر تو و شعراست ! بر سر شعر خواني ات دعواست
لاشخورها احاطه ام كردند هر كجا كه نمي روي هستند!
فاطمه قائدی
مرد من برگشته از چاقو كشي در غارها
تا زنش را ه/حك كند از روي نرم افزارها
نسخه اي از كاربر هاي نخستين بوده است
رخنه كرده در من و امنيت رادارها
چكمه پوشي هاي او ، با خالكوبي هاي من
پهلوي ها را كشانده بر سر قاجارها
تاجرالدين شاه ِ با موهاي مشكي در كمين
كم ندارد هيچ چيز از نسل آدمخوارها
نهضت دود است… با لب هاي تنباكويي اش،
مي شود قليان رقيب عشقي سيگارها !
در نگاهش كيمياگرهاي عهد هرمس اند
شاكي اند از چشم هايش صنف معدن دارها
موزه ي فرش است در ابريشم موهاي او
نرخ بالا مي برند از پيچشش سمسار ها
شعر درماني ست وقتي لب به صحبت وا كند
صرفه جويي مي شود در مصرف عطارها!!
شب به شب ، آجر به آجر تكيه گاه محكمي ست
سينه اش چسپيده بر سرشانه ي ديوارها
عطر پوشيده ، كراوات مسلماني زده ست
فرق خواهد كرد با رفتار او هنجارها
باطري قلب من آنقدر ها هم شارژ نيست
كار دستم مي دهد يك روز اين رفتارها!
فاطمه قائدی
سن شناسنامه ای ات جابجا شده
یک گوشه چسپ خورده وجایی جداشده
اصلا درست نیست که تو دست برده ای…
اصلا چطورسنّ تو این گوشه جا شده ؟
حالا بلند قدتر و زیباتر و بزرگ ،
مردی جسور جای تو از عکس پا شده
تو توی این لباس نظامی عقاب نه ،
یک غنچه بین این همه گلهای واشده…
دل جز کوچکی ست برای رهاشدن
وقتی که ذره ذره تنت مبتلا شده
دستت منوری شده دربادهای داغ
دستی که خسته از قفس شانه ها شده
درآخر تشهد مادر خبر رسید
جبران چند سال نماز قضا شده؟
زن های خانه کفش تورا جفت میکنند
پایت اگر چه طعمه خمپاره ها شده
مردان ده بر آب روان حجله ساختند
دستان خواهران تو زیر حنا شده
حالا شناسنامه تو سنگ ساده ایست
آنجا به نام کوچک تو اکتفا شده
اینگونه تکه های اونیفرم خونی ات
پرچم برای صلح دراین روستا شده !
فاطمه قائدی
گنجشکم و نوک می زنم مست و حریصانه
ای سرخی لب های تو گیلاس تک دانه
این استکان کوچکت را صرف چایت کن
با من که هستی مست شو پیمانه پیمانه
امسال ده سال است در من کافه چی هستی
من مشتری ها را پراندم مثل پروانه
وقتی نبودی صندلی ها دلخوشم کردند
عطر لباست ،فال ها و چای عصرانه
حافظ که با رگ های من همبستری دارد
شب با تو همدست است در هرفال رندانه
امروز هم در خانه بوی دود پیچیده ست
از شعرخوانی های من در آشپزخانه
تا شاعرم بار گناهی روی دوشم نیست
دیوانه ام …دیوانه ام دیوانه دیوانه!
###
آغوش وا کن جفت یک گنجشک عاشق باش
من چیده ام روی لبانم میز صبحانه
فاطمه قائدی