هوای سینه گرفت و تن از نفس برود
گذشته از دل غمگین در قفس برود
در امتداد نگاهم عبور یک شب عشق
به پای سرد حوادث رسیده، پس برود
که طعم وصل و جدایت به کام این دل شور
میان طعن و شکایت غریب و گس برود
هنوز با تو نگفتم که ناله در دل تنگ
تهی شده است و به آوای چون جرس برود
چقدر منتظرم از هجوم هر تب ذهن
تنم رها شده هرم آخر از عبث برود
.
– بچگیام –
.
شاعر فاطمه خجسته(بچه گیام)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو