شاعرم نقش دلم را شاد تصویرش کنی
تلخ میخوانم قراری را که تحقیرش کنی
تلخ میخوانم قراری را که تحقیرش کنی
خالیام از تیر احساسی که روحم را گرفت
جام جنگی چون بریزی مست و درگیرش کنی
پای احساسم که از هر کوچهی یادت گریخت
بال پروازت شد و تا خسته زنجیرش کنی
دست آخر قامت بیتاب را دریاب عشق
بغض را بشکن که پایان را نفسش گیرش کنی
قهوهی چشمان آرامم که از دل صرف شد
فال فنجان مرا فریاد تعبیرش کنی
صحبتی از جان ندارم بی نوشتن در سکوت
مانده بر قلبم خیالم را تو تدبیرش کنی
.
#فاطمه_خجسته
#غزل
.
شاعر فاطمه خجسته(بچه گیام)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو