یکی را گفتـه ام امـا نگفتم صد هـزاران را
نگفتم قصه ی تـاریکی و کنج خـیابـان را
نگفتم قصه ی تـاریکی و کنج خـیابـان را
نگفتم از شب و از پرسه با پاهای پُـر تاول
نگفتم بـا چه ترفندی کشیدم جان بی جان را
چراغ دکّه ها روشن ..چـرا بایـد بترسم مـن
شب از نیمه گذشت و کاسبان بستـند دکّان را
شبی تاریک و ظلمانی، هوای سرد و بـارانی
نگفتم تــا نـدانی گـریـه های زیر بـاران را
من از سـرما، من از گرگ خیـابانها،….. خــدایا
قسمت گرگ بـیابان هـم نکن سوز زمستان را
نگفتم قصه از زنـدان و زنـدانبان و زنـدانی
خودم قصری نشانش دادم ایـن زندان ویران را
و بایـد بـاز گردم من ، به سلـولی که تبعیدم
نـدارم تـاب ایـن شبهای وحشتناک تهران را
#فـاطـمـه_اتـحـاد
شاعر فاطمه اتحاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو