شده در حسرت یک شانہ ی محکم باشی
شــده بیچاره تــرین آدم عـــــالم باشی
شــده بیچاره تــرین آدم عـــــالم باشی
شده هی تــیر به قلبت بخورد پی در پی
شده سلطان غــم و غصه و ماتـــم باشی
شده از دید همہ صاحب یک قـــصر ولی
از بدِ حادثـه ویران شده چون بــم باشی
شده چون سـرو به ظاهر سرِپا باشی و باز
در درون از غم خود همچو کمان خَم باشی
شده همچون گُلِ روییده به صحرای کـویر
سالها منتــظر قـــطره ای شبـــــنم باشی
شده احســـــاس کنی در قفـسی زنجیری
شیـــر غّرنده ولی مــوشِ مســـــلّم باشی
شده احســـــاس کنی طالب عشـــقی اما
شده از بخـــــت بدَت در نگهش کـم باشی
شده احســاس کنی هست ولی نیست کسی
شده قــربانی یک حــالت مبـــهـم باشی
با تــــوام ای که نه بـودت، نه نبودت معلوم
می شـــود لطـــف کنی ذرّه ای آدم باشی
فـاطـمـه اتـحـاد
شاعر فاطمه اتحاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو