“آتش احساس”
این باغ تا از حرص دست داس لبریز است
دنیای ما از قصهی ریواس لبریز است
با دستهای خالی از بازار میآید
مردی که قلبش از حریر یاس لبریز است
بیدردهای شهر من ، اما نمیدانید !
زنبیلشان از سرخی گیلاس لبریز است
هر صبحشان از خندهی گردو شکوفاتر
شبهایشان از نغمهی خُرناس لبریز است
در سفرههای ما اگر نان نیست ؛ ماهی نیست
دستانمان از آتش احساس لبریز است
مثل خلیج فارس ، حالِ خون ما شرجیست
ایرانمان از بندرِ عباس لبریز است
باید دوباره آستینها را برافشانیم
این سرزمین از گوهر و الماس لبریز است
غلامعلی همایونی ” شمیم”
شاعر غلامعلی همایونی “شمیم”
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو