فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 26 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

غلامرضا محمدی – حیات و حیا

*حیات*
من از تو خیسم و با تو پرم زغم
از خویش برون ولی در تو شکسته ام
ای واجب حیات در دوران زندگی
من بی تو از تمام کائنات گسسته ام
مرگم حیات دوباره و دردم دوام حیات
بی تو خوشم اگر که به انتظار نشسته ام
ای آتش گرفته بر دامان هستی ام
مرگم روا کن و دریاب که خسته ام


*حیا*
زبس تاریک و نمناک است، هوای شهر نامردان
به ظلمت می رسد آخر، به هر ره می رود انسان
نه از احساس ثمر دارد، نه دنیای بری از غم
میان اعتماد و شک، مدام گیج است و سرگردان
گهی در خویش خدا دارد، گهی خود تا خدا جاریست
گهی هم مست می لولد چو کرم در کوی بی دردان
تمام عزّت آدم، به یک ارزن نمی ارزد
در این ویرانه تردید، در این شهر پر از عصیان
حجاب از زن گرفتند و شرافت را فلک کردند
به خاج رفت مرد با غیرت و لال شد حنجر مردان
تمام مردم این شهر، پر از تشویش، پر از دردند
همه جا با تواند اما، میان سایه ها پنهان
ندارند عایدی اما، ترا همزاد و هم کیش ند
سهیم ند در هوای تو، ولیکن از وفا عریان
حیا در کس نمی بینی و وهم است عاشقی در شهر
به بند است قلب آزاده و چشم ها خسته و گریان
هوای شهر تاریک است، گذر پای کوب نامردان
به سجده می رود عاشق، مسلح لیک تا دندان


شاعر غلامرضا محمدی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو