فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 18 آذر 1402

غزه و حنجره‌اي بيروتي/محمدحسين صفارزاده

غزه و حنجره‌اي بيروتي

نه وطن ماند و نه مردم نه جهان پيدا بود
نه نگاهي كه پر از غربت زيتون‌ها بود

آهن و خون شبي از مرگ فراهم كردند
كوچه‌ها شعله‌ور اين شب بي‌فردا بود

*
آسمان خشك و زمين خشك و دقايق همه خشك
خشك‌تر چشم تو در هروله‌ي دريا بود

خاك و خاكستر و باروت تفاهم كردند
باز هم نوبت آتش‌ زدن قانا بود

*
غزه كل مي‌زد با حنجره‌اي بيروتي
كوچه‌ها ملتهب از كوچ پرستوها بود

سينه‌ها از نفس گرم سواران سرشار
دست‌ها از خون دريا دريا دريا بود

*
كودكاني همه از نسل شتيلا ديدند
كه دل‌آزرده‌ترين پيغمبر موسي بود

محمدحسين صفارزاده